ترجیح بلامرجّح، محال است.
موضوع خر بوریدان یکی از حالتهای کلاسیک و جواب فلسفی به پرسش چه کنم، چه کنم» و کدام، این یا آن؟» است. همه ما در زندگی خودمان این حالت را تجربه کردهایم. حالا فرض کنید خری که شدت گرسنگی و تشنگی او به یک اندازه است و در فاصلهٔ مساوی از او یک سطل آب و مقداری جو قرار دارد، چون فاصلهٔ هر دو از او مساوی است و گرسنگی و تشنگی او به یک اندازهاست، نخواهد توانست یکی را بر دیگری ترجیح دهد و سراَنجام از شدت گرسنگی و تشنگی خواهد مرد. با استفاده از این مسئله میگویند ترجیح بلامرجح محال است.
در آثار افلاطون رد پای انسان، مسئله جبر و اختیار و مضمون داستان خر ژان بوریدان موجود است. ارسطو در کتاب در آسمان»، شخصی را مثال میزند که به یک اندازه تشنه و گرسنهاست و آب و غذا در فاصله مساوی با او گذاشته شده اما گیج شده و نمیداند اول به کدام سمت برود.
دانته نیز در کتاب کمدی الهی (بهشت، آغاز منظومهٔ چهارم)، اسپینوزا در کتاب اخلاق (بخش دوم، شرح و تفسیر گزاره ۴۹)، داگوبرت رونز در کتاب فرهنگ فلسفهٴ (نیویورک ۱۹۴۲، ص ۴۲)، آیزایا برلین در آثار خویش از جمله کتاب چهار مقاله درباره آزادی، فردریک کاپلستون نیز در کتاب تاریخ فلسفه، گوتفرید لایبنیتس تمثیل ژان بوریدان را با تأکید روی اراده انسان، نقد کردهاست.
کارل مارکس در کتاب هژدهم برومر ناپلئون بناپارت گوشهای به مثال خر ژان بوریدان زدهاست: نه خری که میان دو دسته علف گیر کرده باشد و نداند کدام لذیذتر است، بلکه حالت خری که میان دو چماق مانده و میخواهد بداند کدام یک از آن دو دردناکتر است.»
آلبرت اینشتین به ریاضیات و فیزیک هر دو علاقه داشت. در شرح حال خودش گفته که برای این که مثل خر ژان بوریدان پادرهوا نمانم و سرگردان نشوم، از سبک سنگین کردن مسئله دست برداشتم و بالاخره فیزیک را انتخاب کردم.نیکلای چرنیشفسکی در نامهای که برای خانواده اش مینویسد، اشاره به انسانی میکند که بین دو انتخاب گیر کرده و نمیداند چه کند. از اینجا رانده و از آنجا ماندهاست. چرنیشفسکی بعد از شرح داستان به مثال خر ژان بوریدان گریز میزند.
مایکل کلارک در کتاب Paradoxes from A to Z ضمن اشاره به چیستانهایی که از زمان زنون تا گالیله و لوییس کرول تا برتراند راسل پیش رو ذهن بشر بوده، به داستان خر ژان بوریدان نیز اشاره نموده است.
کافکا در آثار خودش عدد دو را (که نشانهای از دوراهی، تصمیم دشوار و کشمکش درونی بین دو عامل در ذهن او است) زیاد بکار بردهاست. فقط کافکا نیست که زندگیاش به نوعی خر ژان بوریدان را تداعی میکند. مرگ و زندگی صادق هدایت نیز که دائم با دوراهی و دوگانگیهای روزگار درگیر بوده، آنرا بیاد میآورَد. ما بارِگران دوگانههای او را بر گُرده خرِ ژان بوریدان میبینیم.
Changing the proposition "cat is alive or dead" to "cat is either alive or dead"; in the interpretation of Schrödinger's cat experiment, he opened up a new reflection on the physical being.
This change of proposition implies a paradigm shift in human understanding of universe. An understanding that made it possible for opposites to exist.
تغییر گزاره "گربه یا زنده است یا مرده" به گزاره "گربه هم زنده است هم مرده"؛ در تفسیر آزمایش گربه شرودینگر باب جدیدی از تامل در باره هستی فیزیکال را باز کرد. این تغییر گزاره حاکی از یک پارادیم شیفت بزرگ در درک بشر نسبت به پیرامونش بود. درکی که امکان وجود اضداد را فراهم میساخت.
پرسش: آقای صفری آیا شما به عنوان یک نویسنده فقط تجربیات شخصی که برایتان اتفاق افتاده است را مینویسید و آثارتان آینهی تمام نمای زندگیتان است؟
پاسخ: خیر، هر آنچه نویسنده ادبی مینویسد ومن به ان معنا نیست که آن اتفاقات و حوادثِ داستانی در زندگی واقعیاش اتفاق افتاده یاشد!
در فرهنگ استبدادی ما شخصیتهای داستانی، ادامهی نفس نویسنده تلقی میشوند، به بیان دیگر در فرهنگ فارسیزبانان، هر آنچه شخصیت داستانی میگوید، حرف دل نویسنده است! این نگاه مستبدانه به ادبیات نه تنها در میان عوام، بلکه حتی در میان برخی از داستاننویسان نیز مشاهده میشود. بهطور مثال اینگونه بدفهمیها از آثار صادق هدایت، منجر به تهمتهایی ناسزا به او شده است. بر اساس همین نگاه نادرست به ادبیات است حکومتها نیز همواره شخصیتهای خلقشده در آثار ادبی را که دارای ایدئولوژیها و پیشزمینههای گفتمانی متفاوت (#دگراندیش) هستند را به اشتباه به عنوان بیانیهی اعلام مواضع نویسندگان قلمداد میکنند.
این بحث مقصلتر از این مقال کوتاه است اما به اختصار برای دفاع از حقوق مولفان همین بیان کافی است که هر اثر ادبی سه نویسنده دارد:
۱. نویسنده واقعی (نویسندهای است که دارای مشخصات زندگی نامهای است، مثال: صادق هدایت که به انسانی واقعی بود و زندگی خودش را داشت).
THE_HUMAN_AUTHOR
۲. انگارهی نویسنده (که باز ساختهی نویسندهی خالق است، مثال: تصور صادق هدایت از خودش در متن ادبی و جایگاهش نسبت به متن).
THE_IMAGINED_AUTHOR
۳. نویسندهی فرضی (که مخاطب آن انگاره را از نویسنده برای خودش میسازد. مثال تصور صادق هدایت که مخاطبان آثارش در ذهنشان میسازند.)
THE_READER_AS_AUTHOR
و همچنین
۱. خوانندهی واقعی (فردی که به خواندن و تعامل با اثر میپردازد)
۲. انگارهی خواننده (نصویر و انگارهای که خواننده از خودش در اثر مییابد)
۳. خوانندهی فرضی (که نویسندهی اثر انتظار دارد و آنها را در ذهنش میآفریند)
تفاوت همه ی این سه نوع مختلف به خاطر تفاوت ساختار زمانی_مکانی است که هر کدام از آنها در آن قرار میگیرند.
پ.ن. : برای مطالعهی بیشتر به باختین، کانت، نئوکانتی_ها مراجعه شود.
هم اکنون که من در خانه جنگلیمان دارم برای تو مینویسم، تو به زندگی مردم در شهری دیگر، نور میپاشی. اندازهی مقدر من و تو همین بود که در تقدیر یکدیگر، اینگونه سخنگوی سکوت شویم که زخمهای فاصلهی روحیمان، در زخمهی نوای چوپانان دست به دست در دشتها به قاصدان برسد و ما هیچگاه رو در روی هم نایستیم.
انتهای این جاده، بلاخره دوراهی زندگی، شاید مجالی داد تا بتوان یکبار دیگر بدون ترسِ از رفتنت، به عمق چشمانت بنگرم.
مدام میگفتی: "سکوت چیزی را درست نمیکند ولی در عوض چیزی را هم خراب نمیکند".
آخرین دیدارمان، غروبی به مراتب تیرهتر از همیشه بود و کاش پس از رد و بدل کردن نگاههامان سخن میگفتیم. نگریستن به پشت سر، شاید میتوانست درخواست انصراف از تقدیر باشد.
نمیدانم! انگار وقتی بیپشتوانه سوار قطار زندگی پیش میروی، همین شایدها که "روزی برمیگردیم همین ایستگاه و ساعت یازده دستان یکدیگر را میفشاریم" سبب این دوری شد.
ابتدای پاییز همین امسال، با یاد تو در هجوم باد به چهرهی فردی خیره شدم که برایم نمادی از تو بود.
جرات گفتنش را دارم زیرا تو در آخرین حضورت به من فهماندی که زندگی با جلو رفتن معنا مییابد.
نمیخواهم حالا که بیشتر از همیشه به انرژی مثبت در زندگیت نیاز داری با این حرفها، فکر و خیال بدی راجع به من، به سرت بزند.
نه تو این را میخواستی و نه خودم که، دست پوچی را بگیرم و به زیباییش خیره شوم. اما به من حق بده باید ببینیاش و به تو نشانش بدهم. دست کمی از خودت ندارد.
این فرصت دیگر برایم پیش نخواهد آمد او رفتنی است و من امروز میخواستم به او حرف دلم را بگویم اما نمیدانستم، تو را چه کنم؟
در میانه کوچه ایستادهام نمیدانم به خانهمان برگردم و این نامه را تمام کنم، گلدانهایت را آبیاری کنم یا به دنبال او بروم؟
درست است که دلهایی که بهم دادیم، هیچوقت نصیب هم نشد اما همین فقدان زیبا تا کنون مرا از دستبردهای زیادی در امان نگاه داشت و این دِین را به گردنم داری تا نامه را به پایان ببرم.
زمستان در پیش است و من به او قول دادهام در سنخوزه نوانخانهای تاسیس کنیم. شاید کودکان بیشتری به من نیاز دارند. و شاید این برای هر دومان بهتر باشد.
موازی بودن یا نبودن خطوط، مسئله این است!
نقد مارکسیستی نمایش با مسئولیت محدود
نمایش با مسئولیت محدود را میتوان از منظر نظریههای ادبی مختلف تحلیل کرد؛ با وجود اینکه مؤلفههای خصیصهنمای این نمایش به مخاطب از همان ابتدا وعدهی یک تئاتر رئالیستی (واقعگرایانه) میدهد؛ لیکن مؤلف (کارگردان)، خود را به بازآفرینی یک نمایش صرفاً رئالیستی محدود نکرده است و در طول نمایش، مخاطب شاهد برخی از صناعات رایج در رئالیسم جادویی و تئاتر ناتورالیستی است که میتوان به برخی از این تمهیدات نظیر: عینیتسازی (Objectification) ذهنیت شخصیتها در اجرای موازی، روایت غیرخطی[1] و بازگشتهای زمانی[2]، استفاده از نورپردازی با حداقل نور در تلقین فضایی تیرهوتار، قاب ژاپنی و از این دست صناعات اشاره کرد. همهی این جزئیات و صناعات نمایشی در بافتار و لایههای پنهان اثر هنری چنان تلفیق میشود که محتوای اجتماعی و انتقادی اثر، مخاطب را نسبت به چرایی و چگونگی وضعیت موجود چه در اثر و چه در متن زندگی روزمرهاش حسّاس میکند.
در این نوشتار استدلال خواهیم کرد که چگونه این نمایش را میتوان، یک نمایش رئالیستی خواند و سپس به نقد طرح روایی نمایش با استفاده از نظریهی ادبی مارکسیستی، خواهیم پرداخت.
بنیانهای نظریه مارکسیستی در نقد ادبی به مسائلی از قبیل روبنا زیربنا، اقتصاد، ایدئولوژی، محتوای پنهان اثر، شخصیتها روایی، زمینه، و اینگونه مسائل توجه میکند. منتقدان مارکسیست در مخالفت با منتقدان فرمالیست، توجه صِرف به فرم اثر هنری را رد و توجه به محتوا و زمینهی اثر را در نقد با اهمیت میشمارند. از نظر مارکس آنچه بنیان اساسی جوامع را میسازد در درجهی اول اقتصاد است، در درجهی بعد فرهنگ، ت، آموزشوپرورش، دین و سایر نهادهای غیراقتصادی روبنای جوامع را شکل میدهند. بنابراین از نظر مارکس هنر نیز یکی از روبناهای اجتماعی است که متناسب با اقتصاد جوامع شکل میگیرد. از نظر منتقدان مارکسیست هنرمندان مردمفریب در جوامع سرمایهداری، وظیفهی سرپوش گذاشتن یا طبیعی جلوه دادن وضع موجود هستند و با این دست از آثار هنری تودهی مردم را تحمیق میکنند. بنا بر نظر این منتقدان وظیفهی هنرمند راستین آگاهی بخشی به توده از طریق به تصویر کشیدن واقعیتهای اجتماعی است. بنابراین هنر مورد نظر منتقدان مارکسیست، هنر رئالیستی است. در نظریه ادبی مارکسیستی، ادبیات و هنر به مثابه تصویری دقیق از واقعیتهای اجتماعی سعی در انتقاد از وضع موجود دارد. هنرمند نیز آینهای تمامنما از وضعیت اجتماعی جامعهی خویش است.
نمایش با حرکت آهو از دل تونل قطار به سمت مخاطب آغاز میشود. این تمهید در نمایش از ابتدا پرسشهایی را در ذهن مخاطب در مورد آهو و چمدان مطرح میکند، که تا پایان لذت کشف پاسخ این پرسش نوعی تعلیق را برای مخاطبان به وجود میآورد. در واقع این تمهید سبب تأویلپذیری روایت داستان میشود و مخاطبان با سطوح آگاهی متفاوت به یافتن پاسخ این پرسش میپردازند. در ادامه فضاسازی و شخصیتپردازی شکل میگیرد و از طریق بازگشتها زمانی مخاطب با وقایع، رویدادها، شخصیتها و حالات روانیشان آشنا میشود.
شخصیتهای داستان با تأکید بر شغل و وظیفهی اجتماعیشان در این اثر هنری، بستر مواجهه مخاطب با اثری واقعگرا را آماده میکنند. مرتضی شخصیت اول نمایش و نماد طبقهی کارگر در این نمایش بهعنوان سوزنبان، مأموری در راهآهن است که بر سر دوراهی، مسئولیت تغییر مسیر ریل را بر عهده دارد. کمال به عنوان نگهبان ایستگاه، مسئول شناسایی عوامل و عناصر ایجادکنندهی خطر در ایستگاه است و به دنبال ترفیع مقام است. آهو نیز به عنوان یک شخصیت فرعی، همسر مرتضی است. اگر بخواهیم با استفاده از نظریههای فمینیستی، شخصیت زن این نمایش را تحلیل کنیم احتمالاً دیدگاهها و بافت کاملاً مردانهی اثر نکتهای برجسته خواهد بود و ممکن است همنظر با سیمون دوبووار[3] باشیم: مرد زن را در انقیاد خویش قرار داده است» لیکن از آنجایی که این اثر، واقعگرایانه است و آنگونه که استوارت هال[4] در مورد چنین آثاری میگوید: این نوع آثار بازآفرینی واقعگرایانه وضعیت اجتماعی است و در واقع زن در نمایش با مسئولیت محدود، بازآفرینی وضعیت ن در جامعهی ایران است. زن به عنوان موجودی نه کنشگر، بلکه صرفاً واکنشدهنده به کنشهای مردانه است و مدام در سایهی مرد زیست میکند. نام آهو که با انتخاب دقیق نویسندگان در نامگزینی برای پرسوناژ زن، معشوق رمندهی ادبیات کلاسیک فارسی را ناخودآگاهانه به مخاطب القا میکند، معشوق یا غزالی است که صیاد برای صید کردنش، خود به دام میافتد. تصویر عاشقانهای که در ناخودآگاه جمعی مخاطب فارسیزبان وجود دارد و سبب التذاذ او میشود.
مرتضی در نمایش نمایندهی رنجبران و ستمدیدگان اجتماعی است که هیچوقت زیربنای اقتصادی شرایط رشد و پیشرفت را برایش ایجاد نکرده است. تکگوییهای درونی مرتضی از او شخصیتی شیفته و مجنون میسازد که انگار عقل خویش را از دست داده و با خود حرف میزند، این تکگوییها علاوه بر اینکه جزوی از فنون شخصیتپردازی توسط کارگردان است به شکلگیری سایر عناصر روایی نمایش نیز کمک میکند. مرتضی و کمال در یک جدال به ظاهر دوستانه از ابتدا در برابر یکدیگر قرار میگیرند و رفتهرفته این جدال به نزاعی خصمانه منجر میشود. جدالی که از تصمیم ناگهانی و ظاهراً مشترک مرتضی و آهو آغاز میشود. این تصمیم حاکی از سفر مرتضی و آهو است که هفت سال طول میکشد و این تصمیم ناگهانی منجر به حادثهی قطار و سایر تنشهای روایی موجود در نمایش میشود. آنچه باید به عنوان یک تحلیل بینامتنی در استفاده از حادثه قطار در این روایت یاد کرد، شگردی است که نویسندگان نمایشنامه بهرهی مناسبی از آن بردهاند: حادثه قطار مشهد[5] که اتفاقی تلخ در سال 1395 بود، پیشفرضهای مورد نیاز یک ترومای[6] جمعی ناشی از حادثه را در ذهن مخاطبان این اثر بازسازی کرده است و در واقع این نکتهی بینامتنی[7] دو کارکرد در این نمایش دارد: یک اینکه وجود این عنصر بینامتنی به کارگردان در آمادهسازی و باورپذیری حادثهی قطار در نمایش کمک میکند دوم اینکه کارگردان میتواند با استفاده از همدردی و تأثیرپذیری مخاطب از حادثه قطار آن را مجدداً بازسازی و به آن، معنایی متناسب با چارچوب روایی متن نمایشنامه القا کند.
ریل، امتداد و موازی بودن جهان زیبایی شناسانهی متن اثر هنری را مدام القا میکند و در همین خطوط موازی است که هیچگاه تصادمی روی نمیدهد، این به چه معنا است؟ به این معنا که کارگر یا سوزنبان در واقع به نفع منافع سرمایهداران باید مراقب باشد تا وضعیت موجود حفظ شود و مرتضی که اسمش به معنای راضی شده است با شغل سوزنبانی تمام عمرش را برای حفظ وضع موجود تلاش کرده است[8] او باید مراقب موازی بودن خطوط راهآهن باشد، وضعیتی که وی را به فلاکت میاندازد.
کمال نمایندهی طبقهی خردهبورژوازی[9] است. برای کمال نیز موازی بودن خطوط ریل راهآهن نباید به هیچ عنوان به وجود آورندهی خطری باشد و مسئولیت کمال تضمینی بر حفظ وضع موجود است. محافظهکاری، معاش اندیشی و جلب نظر رئیس برای ترفیع از ویژگیهای مرتضی است، او به خاطر کسب موقعیت شغلی بهتر و آنچه خودش معتقد است آیندهنگری است، پانزده سال از بیان عشقش به آهو پرهیز میکند. این ویژگی در پدر مرتضی که او نیز یک خردهبورژوازی است و طبق گفتههای مرتضی پدرش نیز هرگز نتوانست با معشوق جوانیاش ازدواج کند و تن به مصلحتاندیشی داده بود. در دیالوگ کمال و مرتضی این ناکامی کمال علاوه بر اینکه دلالت بر نقصهای کمال دارد ظاهراً چرخهی تکرار شوندهی ناکامی خردهبورژوازی در عشق ورزی، را نیز به مخاطب یاد آورری میکند.
نویسندگان نمایشنامه با بهرهگیری از ریل به عنوان عنصر تکرارشونده در متن روایی اثر خود چالش داستانی را در یک اقدام ناگهانی تعبیه میکنند. مرتضی (سوزنبان) خطوط ریل را رها میکند (آنارشی در نظم موجود ایجاد میکند) و به همراه معشوقش راهی سفر میشود. این رها کردن ریلها چالش اصلی اما پنهان متن است. از نظر مارکس تا زمانی که کارگر به فراغت نرسد نمیتواند به خودآگاهی برسد و این فروش نیروی کار است که او را از تفکر پیرامون خودش بازمیدارد، این نکته در گفتگوهای مرتضی با کمال دیده میشود. چمدان در این نمایش دلالتگر سفر و فراغت و آن چیزی است که مرتضی را به آگاهی از وضعیت خود به عنوان کارگر میرساند، او پس از هفت سال سفر این خودآگاهی را کسب میکند. مارکس فراغت و داشتن وقت آزاد را لازمهی تفکر برای خودآگاهی میداند و معتقد است که در جوامع سرمایهداری، شرایط کار کارگران را از تفکر نسبت به وضعیت خودشان مغفول میکند؛ بنابراین در این نمایش سفر را میتوان نقطهی تحول کارگر دانست. سفر و چمدان برای مرتضی و آهو در واقع نمادی از فراغت است. فراغتی که فرصت خودآگاهی و تفکر دربارهی خود را به مرتضی میدهد. در بازگشت از این سفر است که مرتضی میتواند ببیند آنچه سبب تغییر نکردن وضعیت موجود است کمال دوست سابق، و دشمن کنونیاش است. در واقع مارکس بورژوازی و خردهبورژوازی را از این رو مورد نقد قرار میداد که شرایط شکلگیری انقلاب پرولتاریا یا کارگران علیه نظام سرمایهداری را به تأخیر میاندازند. بورژوازی طبقه میانهی جامعه است که میل سرمایهدار شدن دارد و از سویی خطر سقوط به مرتبهی کارگری را دارد. بنابراین او باید سعی کند تا بتواند نظم موجود مورد نظر سرمایهداران را حفظ کند. در پایان نمایش، جدال میان مرتضی و کمال ظاهراً با خودکشی کمال پایان میرسد؛ اما این جدال در واقع کماکان ادامه دارد.
نویسنده و منتقد: نصیر صفری
29/ 7/ 97
1- Nonlinear narrative
2- flashback
3- Simone De Beauvoir
4- Stuart Hall
[5]- در این حادثه که در روز جمعه ۵ آذر ۱۳۹۵ به وقوع پیوست، قطار سمنان به مشهد از پشت بهقطار تبریز به مشهد که در همان ریل متوقف بود، برخورد کرد. در پی برخورد دو قطار، چهار واگن از ریل خارج و پنج واگن نیز دچار حریق شدند. در این حادثه ۴۷ نفر کشته و ۱۰۳ نفر نیز مصدوم شدند.
6- تروما: شوک و آسیبهای پس از حادثه که به بدن و روان انسان وارد میشود.
7- Intertextuality
[8]- تلاشی از جنس تلاش اَزبرعلی خواجوی معروف به دهقان فداکار که داستان تلاش او برای جلوگیری از برخورد قطار با سنگهای فروریخته از کوه سالها با عنوان دهقان فداکار» در کتاب فارسی سوم دبستان، در نظام آموزش دولتی ایران (آنطور که آلتوسر میگوید: دستگاههای ایدئولوژیک حکومت) جایگاه ویژهای دارد.
[9]- این طبقه به طور کلی از مواضع ی-اقتصادی بورژواهای بلندپایه تبعیت میکنند و سعی در تقلید از اخلاقیات بورژوایی و معرفی خود به آن بورژوا دارند.
:
دیروز یک لاابالی بیسروپا در حالیکه مست کنار خیابان دراز به دراز افتاده بود، میگفت:
ما درواقع همیشه. ناهشیاریم، این زبان است که ما را ناهشیار نگه میدارد، حضور در فضای مجازی نوعی ناهشیاری است زیرا ما از واقعیتها و تلخکامیها به فانتزیها و لذتهای دورغین پناه میبریم، آنچه ما را کمی به "نا بودن" سوق میدهد بلاک میکنیم یا اصلاً فانتزیهای جهان نمادین ما را به آن سوی رهنمون نمیکنند.»
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سر شکسته پناه آورد؟»
پس ما چه میکنیم؟
عشقورزی و اخلاقی زیستن، غیرممکن است
کرمهای شبتاب مانند مارانی اجساد گنجشکها را میبلعند
فلوت چوپانان چون لولهی راکت است و ترانههایی از جنس خشم شلیک میکند
آینهها دروغ میگویند
معشوقهها دست نیافتی تر میشوند
و مردی در خود فرو میرود و کلاغهای انزوا منقارشان را در جسم او فرومیکنند
خدایان با شیاطین دست در دست گذاشتهاند و قصد نابودی جهان معنا را دارند
و اما تو! ای ماه من! تو نیز مردهای
بهار خیانت کرده است و گلهای شهر سمی شدهاند
گندابهای سرخوردگی و یاُس به قلب روستاها حمله کردهاند
عشق در مقابل کثافت معاوضه میشود
پول رایج فریب است
دیروز هابیل را کشتیم و هرچه دستانمان را میشوییم دستانمان از این خون پاک نمیشود
هیچ کلمهای معنا نمیدهد، معنا از این زندان فرار کرده است
جناب نگهبان کمی آب به من بدهید
فساد فساد فساد
شرارت شرارت شرارت
ضجههای دخترکان زیر زال و رستم
هنر مردود
زیستن را در قبرستان، دفن کردهاند
آه آه
انتهای خیابان سقوط است
یک گلبرگ در میان آهنها رویید، دستهایی به سمتش میروند، بیخ گلویش را گرفتهاند
گلبرگ مرد.
نوهها پدربزرگها را خفه میکند.
در سردخانهها، کالبدشکافان با جنازهها همبستر میشوند
چراغ و تاریکیها همدستاند
صدا و سکوت
حرکت و س
دیگر کسی برای رؤیاهای تباهشده مرثیه نمیخواند.
#زبان #ناهشیاری #جهان_نمادین #کریشتوف_کیشلوفسکی #پیتر_برگر #توماس_لاکمن #فروغ_فرخزاد #ژاک_دریدا #مرثیه_ای_برای_یک_رویا #نا_بودی
#peterlberger #thomasluckmann #zbigniewpreisner #dekalog
#krzysztofkieslowski #jacquesderrida
آدمهای بیگناه فقط دارند رفتارهای زبانی را که در محیط وجود دارد تقلید میکنند و من هم قطعاً دارم همین کار را میکنم یعنی تقلید از الگووارههای زبانی . حالا یکی دوست دارد الگووارههای رفتاری روشنفکری استفاده کند، یکی دوست دارد مؤمن نشان دهد .
گاهی اوقات بعضی از این الگووارههای رفتاری خیلی مرا اذیت میکند . کاملاً آگاه هستم که پشت همه این رفتارها ممکن است تنها 5 یا 10 درصد آگاهی وجود داشته باشد، من اما حس میکنم آگاهانهتر واکنش نشان میدهم به این الگووارهها .
هیچ اصالتی در کار نیست
و هیچ خلاقیتی هم
و هیچ ابداعی
و هیچ
و
بگذریم . امیدوارم بتوانم برای این تغییر بزرگ بیشتر روی خودم کار کنم و بتوانم دیگران را بیخیالتر تحمل کنم تا ترکشهای رفتارهای ناخودآگاهانهاشان کمتر به من اصابت کند.
این هم یک روز دیگر بود که گذشت و فقدان جان عزیزم کماکان دست به دنباله ی ستاره های دنبالهدار شب دراز قامت میاندازد و تکه های آیینه خورد شده را از چشمانم درمیاورد.
-فقدان جان عزیزم! خوشحالم که آیینه را شکستم چون آن شب تو پشت سرم بودی و من نمیخواستم روی ماهت را توی آن آیینه سفید ببینم. بههرحال میدانم که دست از سرم برنمیداری . .
دیگری[1] مسئلهای است که از پیشترها سؤالهایی در ذهن نگارنده به وجود آورده بود. ما در دنیای زندگی میکنیم که دیگریستیزی و دیگریهراسی به صورتهای افراطی قابل مشاهده است. مصداقهای بارز آن هم امروزه در گروههای تندرو دیده میشود که درِ هرگونه گفتوگو را بستهاند و سعی در به حاشیه راندن یا حذف دیگری دارند. ما نیز در این کتاب در پی پاسخ به این سوال هستیم که آیا در رمانهای معاصر فارسی ایران بهطور خاص چند سال اخیر، دیگربودهای درونفرهنگی مجال حضور در گفتمان رمان را داشتهاند؟ یکی از نظریات مهم نقد ادبی در تحلیل مفهوم دیگری، نظریهی باختین است. در این کتاب سعی شده است علاوه بر استفاده از نظریهی باختین در تحلیل مفهوم دیگری در رمانهای ذکرشده، مبانی نظریهی باختین شرح و بسط داده شود تا این نظریه بهعنوان نظریهای مهم در توجه به دگرمفهومی توسعه یابد. مصداقها چهار رمان افغانیکِشی، دکتر داتیس، شمایل تاریک کاخها و آنها که ما نیستیم است. در این رمانها شیوههای گوناگون دیگربود و اقلیت درونفرهنگی مورد بازنمایی قرار میگیرد و همین حضور اقلیت و دیگربودهای درونفرهنگی در نمونهگیری دارای اهمیت شمرده میشود. از سوی دیگر انتخاب این چهار رمان (که هرکدام شیوهای خاص از روایت: ناتورئالیستی، رئالیستی، مدرنیستی و پسامدرنیستی را برگزیدهاند)، در پاسخ به اینکه چگونه مفهوم دیگری در فرم و محتوا پرورانده شده است، ارتباط دارد. در ابتدا فرض بر این است که اشکال هنریِ بیان، در ارتباطی دو سویه با نحوهی تلقی انسان از خود و دیگری، مدام در حال بازسازی و بازساخته شدن است.
در بخش نخست، کلیات (بیان مسئله، پیشینه، حجم نمونه و معرفی رمانها) مورد بحث قرار میگیرد. در بخش دوم پیشینهی مفهوم دیگری و تعریفهای این مفهوم ارائه میشود. در پیشینهی مفهوم دیگری، فرآیند تحول این مفهوم از دوران باستان (وحدت) آغاز، به دکارت (شکاف)، هگل (پیوند و پذیرش)، سارتر، مارتین بوبر، هوسرل، لویناس، سوسور، دریدا و در نهایت لاکان اشاره میشود. در بخش سوم، مبانی نظری و روش تحلیل ارائه میشود که براساس و با تأکید بر نظریهی باختین است. مطالب از بخش دوم با گزارههای فلسفی و انتزاعی پیرامون پیشینهی مفهوم دیگری آغاز و در بخش سوم که میانهی مطالب و نقطهی پیونددهندهی پیشینه با مبانی نظری است، ادامه مییابد. در آغاز شرح مبانی نظری نیز گزارههای انتزاعی و کلی باختین بررسی میشود و پس از شرح ارتباط دوسویه خود و دیگری با استفاده از نظریهی باختین، به سمت عینیتر شدن مطالب میرویم تا نهایتاٌ در بخش چهارم که تحلیل رمانها ارائه میشود. در تحلیل چهار رمان با تأکید بر نقش اساسی مفهوم دیگری در نظریهی باختین نشان خواهیم داد که در رمان ناتورئالیستی افغانی کِشی تمایز خود و دیگری پیشفرض است و تلاش هنری نویسنده برای ایجاد مکالمه با دیگربودِ فرهنگی در رمان از طریق کلیشهزدایی در فرم و محتوا است. در رمان رئالیستی دکتر داتیس، دیگران در آگاهیبخشی و چندزبانه شدنِ سوژهی داستانی نقش دارند و ارتباط متقابل فرد و اجتماع مطرح است. در رمان مدرنیستی شمایل تاریک کاخها، مفهوم دیگری به مثابهی نیروهای هژمونیک در شکلگیری حالت روانی و امیال ناخودآگاهانه نمود مییابد. در رمان پسامدرنیستی آنها که ما نیستیم نیز تمایزها میان من و دیگری شالودهشکنی میشود و مدام بر دیگر بودن در یک زنجیرهی بیپایان تأکید میشود.
1- other
درباره این سایت